English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
say one's piece <idiom> U آشکارا نظر خودرا گفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to weigh one's word U سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
straight out <idiom> U آشکارا
flat-out <idiom> U آشکارا
affront آشکارا توهین کردن
They are openly seeking his being sacked. U آنها آشکارا به دنبال اخراج شدن او هستند.
without recourse U عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
greeted U درود گفتن تبریک گفتن
greets U درود گفتن تبریک گفتن
greet U درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a U اری گفتن بله گفتن
sputters U تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter U تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered U تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
to rangeoneself U خودرا
to dress up U خودرا اراستن
to a onself U خودرا اراستن
to suppress one's propensities U خودرا فرونشاندن
to d. oneself up U خودرا گرفتن
he pretended to be asleep U خودرا بخواب زد
to a. one selt U انتقام خودرا کشیدن
topull oneself together U خودرا جمع کردن
one's accomplice U همدست خودرا لودادن
to a one's right U حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to pick up oneself U خودرا نگاه داشتن
self assertion U خودرا جلو اندازی
to veil oneself U روی خودرا پوشاندن
to try one's luck U بخت خودرا ازمودن
to sun one self U خودرا افتاب دادن
to show ones cards U قصد خودرا اشکارکردن
to slake one's revenge U انتقام خودرا گرفتن
to sow one's wild oats U چل چلی خودرا کردن
to plume oneself U با پیرایه خودرا اراستن
back-pedal U حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled U حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalling U حرف خودرا پس گرفتن
to pay one's way U خرج خودرا دراوردن
flattens U روحیه خودرا باختن
off one's chest <idiom> U خودرا خالی کردن
minces U حرف خودرا خوردن
flatten U روحیه خودرا باختن
to express one self U مقاصد خودرا فهماندن
he betray himself U او خودرا رسوا ساخت
to busy oneself U خودرا مشغول کردن
pontify U خودرا مقدس نمودن
To step aside . to shy from . To withdraw . U خودرا کنا رکشیدن
back-pedals U حرف خودرا پس گرفتن
insconce U خودرا جای دادن
To go through fire and water. U خودرا به آب وآتش زدن
to boure one's way U راه خودرا بزوربازکردن
mince U حرف خودرا خوردن
to breakin U خودرا داخل کردن
to compromise oneself U خودرا مظنون یا رسواکردن
to declare oneself U قصد خودرا افهار کردن
to protrude one's tongue U زبان خودرا بیرون انداختن
to cut ones way U راه خودرا ازموانع بازکردن
to bridle one's own tongue U جلوی زبان خودرا گرفتن
to provide oneself U خودرا اماده یا مجهز کردن
to change one's course U خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
To set ones watch . U ساعت خودرا میزان کردن
to givein one's a. U موافقت خودرا اعلام کردن
to play one's role U وفیفه خودرا انجام دادن
to lay down ones arms U سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to keep the wolf from the door U خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to play possum U خودرا بنا خوشی زدن
underplay U دست خودرا ادا نکردن
to detain one's due U بدهی خودرا نگه داشتن
do one's best <idiom> U تمام تلاش خودرا کردن
for all one is worth <idiom> U تمام سعی خودرا کردن
get out of hand <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
go to pieces <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
pass the buck <idiom> U مسئولیت خودرا به دیگری دادن
take in stride <idiom> U خودرا به باد سرنوشت دادن
underplays U دست خودرا ادا نکردن
underplaying U دست خودرا ادا نکردن
underplayed U دست خودرا ادا نکردن
To play ones part . U نقش خودرا بازی کردن
hold one's ground U موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own U موقعیت خودرا حفظ کردن
to recover damages U خسارت خودرا جبران کردن
to addict oneself U عادت کردن خودرا معتادکردن
to serve one's term U خدمت خودرا انجام دادن
to stand to one's duty U وفیفه خودرا انجام دادن
to stay one's stomach U شکم خودرا اندکی سیرکردن
wrathful U عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to use one's d. U عقل یا نظر خودرا بکاربردن
o bey your parents U والدین خودرا اطاعت کنید
To set ones hopes on something. U امید خودرا به چیزی بستن
show him your ticket U بلیط خودرا باو نشان دهید
cram U خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed U خودرا برای امتحان اماده کردن
to bridle one's anger U خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
cramming U خودرا برای امتحان اماده کردن
he lost his reason U عقل یا هوش خودرا ازدست داد
to calculate on U فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
crams U خودرا برای امتحان اماده کردن
to a oneself U خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to perform one's oromise U پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
turn kings evidence U شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
to repeat oneself U کاریا گفته خودرا تکرار کردن
To consume all ones energy . U تمام نیروی خودرا مصرف کردن
To extend the scope of ones activities . U میدان عملیات خودرا گسترش دادن
sloshing U خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshes U خودرا بالجن وگل ولای الودن
to d. a way one's time U وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
slosh U خودرا بالجن وگل ولای الودن
preens U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
mudlark U اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
preen U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preening U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to be even witn any one U انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
preened U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
To perfect oneself in a foreign language . U معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to take up one'sindentures U سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to lick one's U لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
jilted U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
He was engrossed in conversation . U فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilts U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to do ones endeavour U کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to make a p of one's learing U دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to continue one's progress U پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
jilt U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to secure a debtby a mortagage U با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to cry peccavi U بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself U خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
flip one's lid <idiom> U خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
myrmidon U یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire U کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to idulge oneself in drinking U بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism U فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
say's law U عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
limit state U حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
curie point U دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
to express one's heartfelt U قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate U خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness U نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to put oa a semblance of anger U سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote. U رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
to put in for U تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
rehearse U گفتن
rehearsed U گفتن
utters U گفتن
utter U گفتن
tell U گفتن
bubbling U گفتن
telling-off U گفتن
bubbled U گفتن
bubble U گفتن
rehearsing U گفتن
uttered U گفتن
rehearses U گفتن
bubbles U گفتن
tells U گفتن
to tell a story U گفتن
to weep out U گفتن
saith U گفتن
pshaw U اه گفتن
vituperate U بد گفتن
viyuperate U بد گفتن
iteration U گفتن
to give utterance to U گفتن
get out U گفتن
adduse U گفتن
let out <idiom> U گفتن
mouths U گفتن
mouthing U گفتن
mouthed U گفتن
mouth U گفتن
let (someone) know <idiom> U گفتن
inform U گفتن
utterances U گفتن
utterance U گفتن
relates U گفتن
relate U گفتن
informs U گفتن
informing U گفتن
say U گفتن
says U گفتن
repeats U دوباره گفتن
to speak through one's nose U سخن گفتن
mistiming U بیموقع گفتن
to spoke the t. U راست گفتن
repeat U باز گفتن
repeat U دوباره گفتن
weasels U دروغ گفتن
weasel U دروغ گفتن
whiff U دروغ گفتن
to take the floor U سخن گفتن
bootlick U تملق گفتن از
repeats U باز گفتن
avouch U اشکارا گفتن
to pull U اغراق گفتن
discourses U سخن گفتن
allegorize U مثل گفتن
adulate U مدح گفتن
mistime U بیموقع گفتن
adduee U گفتن افهارنمودن
discourse U سخن گفتن
mistimes U بیموقع گفتن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com